خون اشام‌عاشق p1

༒︎𝕒𝕗𝕣𝕒༒︎ · 17:12 1400/09/22

سلام‌

پارت اول برید ادامههههه

نطر یادتون نره 😜

(از زبان راوی گلتون )

روتخت پادشاهی اش نشسته بود و وحشیانه جام خونش را سر میکشید 

دیگر از خون سرد خسته شده بود .

دلش میخواست خون گرم بخورد ولی خیلی وقت بود کسی به ان جنگل طلسم شده نیامده بود 

لایلا وزیر اعظمش را صدا کردو او با قدم هایی پر از عشوه بسمت ادرین شاه خون اشام ها امد تعظیمی کردو با لحن پر از عشوه ای گفت :با من امری دارید سرورم 

ادرین نگاه تحقیر امیزی به لباس بدن نمای دختر روبه رویش انداخت اخمی کردوگفت :خیلی وقته خون گرم نخوردم نیشام بدجور میخواره دوست دارم گردن یکی رو گاز بگیرم 

لایلا که منظور ادرین را فهمیده بود لبخند بد جنسی زد و گفت :به من اجازه میدهید به شهر ادمیزاد هابرم و براتون قربانی هایی بیارم 

ادرین خنده ی شروری کرد و باسر حرفش را تایید کرد لایلا با عشوه گری نزدیک اوشد و دستش را دور گردن او حلقه کرد و بع لب های نجسش را رو لب های ادرین گزاشت 

و شروع کرد به خوردن لبش 

سپس از اوجدا شد و تعظیمی کرد و سپس پورتالی را روبه دنیای انسان ها باز کردووارد پورتال شد .

خود را به شکل یک دختر زیبا در اورد و شروع کردبه قدم زدن میان انسان ها ناگهان قلبش درد گرفت و این نشانه ی این بود که تشنه اش شده و باید برای سیراب کردنش از خون استفاده کند وارد کوچه ای خلوت شد و کمین کردکه بعد از چند لحظه یک دختر با موهای کوتاه سرمه ای (کاگامی )

 از انجا عبور کرد لایلا فرصت را غنیمت شمرد به سمت او حمله کردو اورا به دیوار کوبید 

زهری که به همراه داشت را به دندان هایش اغشته کردو دستان دخترک را  را محکم گرفت و دندان های تیزش را درگردن او فروبرد دخترک خواست جیغی بزند اما لایلا دهانش را محکم گرفت و شروع کرد به خوردن خون دخترک وقتی مطمئن شد سیر شده و ان دخترک هم مرده جنازه اش را در سطل زباله ی داخل کوچه انداخت و درش رابست سپس دوباره تغیر شکلی داد و دوباره شروع کرد به پرسه زدن توی شهر با قدرت دور دید خود اطراف را نگاه کرد که نطرش به یک دختر با موهای سرمه ای و یک دختر با موهای نارنجی نظرش راجلب کرد 

میتوانست مزه ی خوش مزه ی خون ان هارا حس کند 

بعد از چند لحظه پسری به انها ملحق شد 

لایلا لبخند بدجنسی زد و در کمین انها نشست ...

(از زبون مرینت )

سلام من مرینتم ۱۸ سالمه تو بچگی پدر و مادرمو از دست دادم و با بهترین دوستم الیا و نامزدش نینو زندگی میکنیم 

*************

داشتیم بالیا حرف میزدیم که نینو هم به مون ملحق شد و باهم به راه افتادیم و بسمت کوچه ی خلوت و تاریکمون رفتیم 

داشتیم از اونجا رد میشدیم که ناگهان یه دختر با نیشای دراز و چشمایی به خون نشسته لبخند بدجنسی زد و گفت :ادرین حسابی از دیدنتون خوشحال میشه 😈😈

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤


خب این از پارت اول 

پارت بعد خیلی هیجان انگیزه 

بزودی مینویسیم 

تا پارتی دیگر بای