تک پارت بازگشت عشق 🍒🍓

༒︎𝕒𝕗𝕣𝕒༒︎ · 19:40 1400/12/25

                                   برو ادامه

نگاهی به چهره خسته خود درون اینه انداخت...

خیلی وقت بود که از اخرین خندهایش میگذشت ..‌‌

اوچیزیش نبود فقط دلتنگ بود ..‌

دلتنگ کسی که به او دل بسته بود .‌.‌

برایش دوری از او سخت بود 

اینکه نمیتوانست چهرشو ببیند یا صدایش را بشنود برایش یک عذاب بود ....

اهی سوزناک کشید که با صدا زنگ موبایل به خود امد ...

اسم الیا بهترین دوستش در صفحه گوشی چشمک میزد ..

بی حوصله دکمه سبز را فشار داد چهره سرحال الیا در صفه گوشی نمایان شد 

مرینت کنجکاو پرسید:چته چرا اینقدر خشحالی اتفاقی افتاده 

الیا هول گفت :ادرین...ادرین از امریکا برگشته یساعت دیه میام دنبالت باید بریم فرودگاه استقبالش ..

و بدون هیچ فرصتی گوشی رو قطع کرد 

مرینت چند لحطه ای شوک زده به صفحه خاموش گوشی نگریست 

حرف الیا در دهنش اکو شد (ادرین از امریکا برگشته )

به خود اومد و جیغ خفه ای کشید 

بسمت حمام رفت و دوش عطر گرفت میخاست برایش متفاوت باشد 

بهترین لباسش را برتن کرد تیکب سرحال وارد کیف کوچک مرینت شد و مرینت دوان دوان به سمت بیرون دوید 

الیا و نینو از دور برایش دست تکان دادن 

و هر سه به سمت فرودگاه راهی شدن 

استرس  هیجان و بیشتر از همه خوشحالی حس هایی بود که مرینت در رگ هایش جریان داشت 

در ذهنش سعی داشت کلماتی را کنار هم بچیند تا بتواند با او سخن بگوید 

در فرودگاه بی قرار پاهایش را د زمین میکوبید و ناخن هایش را میجویید 

هواپیمای ادرین فرود امد ...

مرینت و دوستانش با هیجان به سمت ادرین که حالا جوانی تنومند شده بود رفتند مرینت اخر از همه ایستاد 

قلبش بی قرار درون سینه اش تلوپ تلوپ میکرد 

ادرین با تمامی دوستانش خوشو بش کرد و به گرمی همه انهارا در اعوش کشید ...

نگاهش به مرینت خورد 

بغض در گلوی مرینت چنگ انداخت   تمام دلتنگی هایش   تنهاییاش حالا با اومدن او تموم شده بود با دلتنگی به چشمان زمردی اوخیره شد 

ادرین لبخندی زد و دستس را جلو اورد تا با مری دست دهد اما مرینت دستش را پس زد و خود را در بغل او پرت کرد 

محکم اورا در اغوش گرفته 

انگار فکرمیکرد قرار است از دستش فرار کند 

ادرین شوکه زده متقابلا اورا در اغوش کشید

مرینت نفسی از اسودگی کشید 

اری عشق او برگشته بود....

 

 

 

تامامممم

بای 😁😂😂❤